گنجور

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

گفتم چشمم ز بس کزو خون آید

از لاله برنگ و سرخی افزون آید

گفت آنهمه خون نبد که بیرون آمد ؟

کز رنگ رخم اشک تو گلگون آید

عنصری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

زان غالیه دان کزاو دلم خون آید

چندین سخن نغز برون چون آید

کز تنگ دهانیش الف گاه سخن

چون دال دو تا گردد و بیرون آید

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

بلبل به سحر دو دیده پر خون آید

با ناله و نوحه دگرگون آید

گل از پس پرده بود چون گریه شنید

خندان خندان ز پرده بیرون آید

مجیرالدین بیلقانی
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۷

 

آن بحر که هر لحظه دگرگون آید

از پرده کجا تمام بیرون آید

یک قطره از آن بحر که ما میگوییم

از هژده هزار عالم افزون آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳۴

 

معنی چو ز کل به جزو بیرون آید

هر جزوی از آن جزو دگرگون آید

تا کی گویی: «جزو ز کل آید»

«چون» نتوان گفت، از آن که بیچون آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۴۳

 

هر لحظه تحیر به شبیخون آید

تا جان پس ازین کجا شود، چون آید

میسوزم از آن پرده که چون برخیزد

چه کار ز زیرِ پرده بیرون آید

عطار
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

یارم چو مقیم دل پر خون آید

در چشم پرآبم دگری چون آید

آهوم ز میان جان برون خواهد شد

تا جان ز میان آه بیرون آید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

از دیده ی من چو دمبدم خون آید

مانند تو در دیده ی من چون آید

هر خار که سر بر زند از تربت من

زو رایحه ی باده ی گلگون آید

خواجوی کرمانی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۵۲

 

ساقی چه صلاح از من مجنون آید

فکر از تو مگر باز بقانون آید

پر کن قدحی که پر تهیدست ودلیم

از دست و دل تهی چه بیرون آید

اهلی شیرازی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

کی عشق برون از دل پر خون آید؟

... نشسته چون رود، چون آید

معنی نکند ز جای خود نقل مکان

هرچند که از کلام بیرون آید

قدسی مشهدی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مستانه چو از میکده بیرون آید

خون دل عاشقان چو جیحون آید

در بزم دگر منت ساقی نکشم

آن مغ بچه تا با لب می گون آید

از باد وزان طره به رویش گویی

[...]

وفایی مهابادی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

از سطح افق شعله گلگون آید

وز رنگ شفق ترشح خون آید

یک پرده بسیار مهمی بالاست

تا از پس این پرده چه بیرون آید

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode