×
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳
دل در سرت ای نگار سیمین تن شد
جانرا سر زلف سیهت مسکن شد
زابروی تو ماه نو چون صورت بستم
از روی تو معنی مهم روشن شد
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
هر دوست که دَم زد زِ وفا، دشمن شد
هر پاکرُوی که بود، تَردامن شد
گویند شب آبِستَن و این است عجب
کـاو مَرد ندید، از چه آبستن شد؟
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
از پرتو روی تو جهان روشن شد
جانم ز نسیم زلف تو گلشن شد
چون شاهد حسن در عدم منزل کرد
میخانه هر دو عالمش مسکن شد
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
تا یار سیه بیهوش چو بخت من شد
بخت سهیم رشک من روشن شد
رو پاک سیاه است بر اطراف رخش
یا آن که شبم به روز آبستن شد
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
شوخی که دلش داغ دل گلشن شد
زینش چه که رخت او چو بخت من شد
گر ماه چهارده شب کرد لباس
مه تیره بگشت بلکه شب روشن شد
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
باری ز جنون و عقل ما بار نشد
این باب بحیله بر کسی باز نشد
وین نقص کمال و کفر و دین کار نشد
وین یار بشیوه با کسی یار نشد