رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
واجب نبود به کس بر، افضال و کرم
واجب باشد هر آینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم؟
عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
گفتم صنما پیشۀ تو ؟ گفت : ستم
گفتم نگری به غَمگِنان ؟ گفتا : کم
گفتم که به زر بوسه دهی ؟ گفت : دهم
گفتم به جز از بوسه دهی ؟ گفت : نعم
عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
گفتم که چه نامی ای پسر ؟ گفتا : غم
گفتم نگری بعاشقان ؟ گفتا : کم
گفتم بچه بسته ای مرا ؟ گفت : بدم
گفتم چه بود پیشۀ تو ؟ گفت : ستم
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۰۹
بر لوح عدم لوایح نور قدم
لایح گردید و نه درین سر محرم
حق را مشمر جدا ز عالم زیراک
عالم در حق حقست و حق در عالم
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۰
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
موجود شوم ز عشق تو من ز عدم
جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۱
من دانگی و نیم داشتم حبهٔ کم
دو کوزه نبید خریدهام پارهٔ کم
بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم
تا کی گویی قلندری و غم و غم
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۲
از گردش افلاک و نفاق انجم
سر رشتهٔ کار خویشتن کردم گم
از پای فتادهام مرا دست بگیر
ای قبلهٔ هفتم ای امام هشتم
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
با زور تو ، ای عالم احسان و کرم
بر رای تو موقوف شود شغل عجم
آن کس که کنون جست ز رای تو درم
در قبضۀ تدبیر تو بندد عالم
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
هم هست مرا هوای آن زلف بخم
لیکن تب عشق از نخستین شده کم
دیده که نبیند و فرو بارد نم
گر شادی و گریه بر تند هم خور غم
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶
گویند مرا ز عشق آن تازه صنم
نه خندی و نه ز دیدگان باری نم
گفتم متحیرم نه شادم نه دژم
کنم نیست دل و ز دل بود شادی و غم
عنصرالمعالی » قابوسنامه » باب هفدهم: اندر خفتن و آسودن
هر چند به جفا پشت مرا دادی خم
من مهر تو در دلم نگردانم کم
از تو به جفا نبرم ای شهره صنم
تو خفته و بر خفته نرانند قلم
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۵
جان و دل و دین به وصلت ای مهر صنم
عهدی بسته ست و اینت عهدی محکم
هجرت چو به صافی کشد اندر عالم
دانی چه زنند این دو سه هم مشت به هم
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۶
همچون قلمم ز بیخ کندی به ستم
کردیم نوان و لاغر و زرد و دژم
وانگاه فرو بردیم ای شهره صنم
در آب سیاه و گل تیره چو قلم
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۰
روز آمد و برکشید خورشید علم
شب کرد ازو هزیمت و برد حشم
گویی ز میان آن دو زلفین به خم
پیدا کردند روی آن شهره صنم
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۱
تیغ از کف و بازوی تو ای فخر امم
هم روی مصاف آمد و هم پشت حشم
از تیغ علی بگوی تیغ تو چه کم
کان دین عرب فزود و این ملک عجم
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۰
دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم
بارد چشمم ز بردن نام تو نم
تا کرد قضا حدیثم از کام تو کم
هرگز نروم به گام در دام تو دم
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۱
ای چون شکن زلف تو پشتم خم خم
وی چون اثر خلق تو صبرم کم کم
در مهر و وفایت آزمودم دم دم
با این همه تو بهی و آخر هم هم
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
بر جان چو گشاده کرده ای دست ستم
تهدید مکن مهل مرا بیش به غم
آنجا که من و عشق تو باشیم بهم
من خود صنما ترا ندارم محرم
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۵
خمخانه سریست کوزه دار سرخم
بسته است جلاجل جلالی بردم
هرچند خر منست از سر تا سم
صد شکر کنم گر کنمش روزی گم
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۵
ای خواجه مزن تو اندرین راه قدم
تا هستی خود نیست نبینی هر دم
خواهی که شوی تو اندرین ره محرم
از دیده بصیر باش و از گوش اصم