گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم

 

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی

جانی بدهم براحت و خوش منشی

ور جامه اسلام ز من بر نکشی

مرگی که در اسلام بود اینت خوشی!

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی

جانی بدهم به راحت و خوش منشی

ور جامهٔ اسلام ز من بر نکشی

مرگی که در اسلام بود اینت خوشی.

نجم‌الدین رازی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸

 

ای پیش تو لعبتان چینی حبشی

کس چون تو صنوبر نخرامد به کشی

گر روی بگردانی و گر سر بکشی

ما با تو خوشیم گر تو با ما نه خوشی

سعدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

ای محرم راز دل چه بیگانه وشی

تا چند برنگ و بوی این باغ خوشی

در گوش تو معرفت شود ناله مرغ

چون خطی اگر فتیله از گوش کشی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

خوش زی بکسان که بینی از دهر خوشی

ور جور کنی همانقدر جور کشی

نیشی که زنی ترا همان نیش زنند

کان زهر که خود چشانده یی باز چشی

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت اول

 

پیش او گر خط پرگاری کشی

شکل نان بیند بمیرد از خوشی

شیخ بهایی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

آمد پیری و، رفت ایام خوشی

در کام شود زهر، اگر شهد چشی

در تن اثری نمانده دیگر ز حیات

وقت است که وارهیم از این مرده کشی!

واعظ قزوینی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

باریک میان و نغز و طناز و کشی

مه پیکر و زهره وار و خورشید وشی

ایدل اگر از مدینه یا از حبشی

آن بت نشود یار تو تا گبر نشی

صفای اصفهانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۸۲ - چاقو

 

ای آنکه به کار عشق با عقل و هشی

چون حربه نداشتی که ما را بکشی

دادم ز برایت ای پری رخ چاقو

تا سر ببری ز عشقبازی به خوشی

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode