گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۴

 

ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان

دامان وصال از کف مستان مستان

صیدی که ز دام دل‌پرستان رست آن

من کافرم ار میان هستان هست آن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱۳

 

ای سنگ ز سودای لبت آبستان

از سنگ برون کشی تو مکر و دستان

آنجام چو جانیکه بدان کف داری

از بهر خدا از کف مستان مستان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۴

 

سرمست شدم در هوس سرمستان

از دست شدم در ظفر آن دستان

بیزار شدم ز عقل و دیوانه شدم

تا درکشدم عشق به بیمارستان

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

آورد بر من آن نگار من از بستان

شفتالو و به کز دو یکیرا بستان

گفتم که به از تو خواستن بی لطفیست

شفتالو اگر همی دهی لطفست آن

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

در باغ چو زد هزار دستان دستان

داد دل شوریده ز بستان بستان

هنگام سپیده دم بر اطراف چمن

جز ساغر می ز دست مستان مستان

خواجوی کرمانی
 
 
sunny dark_mode