گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۴

 

گیرم که هزار مصحف از بر داری

با آن چه کنی که نفس کافر داری

سر را به زمین چه می نهی بهر نماز

آنرا به زمین بنه که بر سر داری

ابوسعید ابوالخیر
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

در بر ملکا دل توانگر داری

دریای محیط است‌که در بر داری

تا برکف جام و بر سر افسر داری

مه بر کف و آفتاب بر سر داری

امیر معزی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

بر چهره من به نام خود زر داری

بر دیده که تخت تست افسر داری

برسرو روان ز ماه چنبر داری

بادات ز ملک حسن برخورداری

سید حسن غزنوی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۶۶

 

شمع آمد و گفت: دامنی تر داری

زیرا که نه رهرُوی نه رهبر داری

من هر ساعت سری دگر در بازم

تو ره نبری به سر که یک سر داری

عطار
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای خاکِ چو کان! دلِ توانگر داری

تا در شکم آن عزیز گوهر داری

ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی

گر هیچ ندانی که چه در بر داری

اثیر اخسیکتی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۷

 

ای دل تو اگر هزار دلبر داری

شرط آن نبود که دل ز ما برداری

گر دل داری که دل ز ما برداری

از یار نوت مباد برخورداری

مولانا
 

نظام قاری » دیوان البسه » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

دستار تو طره و سر و برداری

وز بر چو کلاه زینت وفرداری

معزور مشو که عالم زرداری

(هم در سر آن شوی که در سر داری)

نظام قاری
 
 
sunny dark_mode