گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۴

 

ای عشق به جز غمم رفیقی دگر آر

وی وصل غرض تویی سر از پیش برآر

وی هجر بگفته‌ای بریزم خونت

گر وقت آمد بریز و عمرم به سر آر

انوری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۹

 

تا رفته ای از بر من ای فخر کبار

یک ذرّه نماند بی توأم صبر و قرار

ای مردم دیده خواب تا کی باشد

ای جان و جهان دمی سر از خواب برآر

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode