گنجور

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر

ترسنده، ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر

دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر

لب بد؟ نه، چه بد؟ عقیق، چون بد؟ چو شکر

رودکی
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

آمد برِ من. که؟ یار. کی؟ وقت سحر

ترسنده. ز که؟ ز خصم. خصمش که؟ پدر

دادمش دو بوسه. بر کجا؟ بر لب بر

لب بد؟ نه. چه بد؟ عقیق. چون بد؟ چو شکر

عنصری
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۱۹

 

یا رب بدو نور دیدهٔ پیغمبر

یعنی بدو شمع دودمان حیدر

بر حال من از عین عنایت بنگر

دارم نظر آنکه نیفتم ز نظر

ابوسعید ابوالخیر
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

گفتم که مرا زغم به سه بوسه بخر

دل تافته گشتی و گران کردی سر

از بهر سه بوسه ای بت بوسه شمر

چو گاو به چرمگر، به من در منگر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

گویند گرفت یار تو یار دگر

از رشک همی گویند ای جان پدر

جانا تو به گفتگوی ایشان منگر

خر خوبیند که غرقه شد پالانگر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

چون با یاران خشم کنی جان پدر

بر من مپریش خشم یاران دگر

دانی که منم زبونتر و عاجز تر

پالان بزنی چو برنیایی با خر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای ساده گل و ساده می و ساده شکر

زین کار که با تو کردم اندوه مخور

چندان باشدکه به شوی جان پدر

حال تو دگر گردد و کار تو دگر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

یک خانه بتانند به جای اندر خور

از تو مهتر و تو زایشان کهتر

چونین تو به تک ز همگنان در مگذر

نتوان به تکی به طوس شد جان پدر

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

زلف و خط آن سرو قد سیمین بر

از مشک مسلسلست یا سنبل تر

زان زلف گفت عنبر و مشک خطر

از خط بفزود روی او زینت و فر

فرخی سیستانی
 

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۷۱ - فصل فی‌المعرفة والتوحید

 

لولا شقاوة جدی ما عرفتکم

ان الشقی الذی یشقی بمن غروا

الی اللّه کل الامر فی الخلق کله

ولیس الی المخلوق شیء من الامر

خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

چون لعل کند سنان سر از خون جگر

وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر

گر ز آب روان بود عدو را پیکر

در آتش زخم تو شود خاکستر

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

عشن تو مرا توانگری آرد بر

از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر

با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر

آری ز توانگری چه باشد خوشتر ؟

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

گر عشق تو بر من آورد رنج بسر

در حشر ز خون من نپرسد داور

آری بحساب خون خویش ، ای دلبر

با تو سخن و ره نبود در محشر

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

تا تو نکنی بدشمن و دوست نظر

نه نفع رسد بدشمن و دوست نه ضر

شاد است موافق تو با گنج ظفر

زار است مخالف تو با رنج خطر

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - باز در مدح او

 

آن لعبت کشمیر و سرو کشمر

چو ماه دو هفته درآمد از در

با زیور گردان کارزاری

با مرکب تازی و خنگ زیور

در زلف دوتایش جمال پیدا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر

گفت این چه فراق آوری حیلت گر

گفتم به همه حال بیاید خوشتر

چون شد به هم آمیخته بادام و شکر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر

بس راز دلم کرد به هر جای سمر

عشقت چو همی نگه کند جان و جگر

غماز چو مشک آمد و طرار چو زر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

چاه ز نخ تو ای دلارام پسر

بر آب ملاحتست و جویی تا سر

سیبت ز نخ و چهی بدان سیب اندر

در سیب شگفت نیست چاه ای دلبر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

یک چشم تو گر تباه گشت ای دلبر

دلتنگ مشو انده بیهوده مخور

بسیار دو نرگس است ای جان پدر

بشکفته یکی از دو و نشکفته دگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای روی تو آفتاب و من نیلوفر

چون نیلوفر در آبم از دیده تر

تا تو نتابی چو آفتاب ای دلبر

نگشایم دیدگان و برنارم سر

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۱۱
sunny dark_mode