گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

نی یاد کند یار ز رنج سفرم

نی نامه نویسد و نه پرسد خبرم

گر دارد ازین هزار باره بترم

هرگز گله دوست به دشمن نبرم

سید حسن غزنوی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۱۹

 

چون یک نفس از وجود خود برگذرم

خود را به دمی هزار منزل بُبَرم

پس باز به یک نظر که با خود نگرم

یک ساعته راه را به سالی سپَرم

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴۴

 

امروز همه روز به پیش نظرم

او بود از آن خراب و زیر و زبرم

از غایت حاضری چنین مهجورم

وز قوت آن بیخبری بیخبرم

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

صد تیغ جفا زدی و راندی ز درم

وانگه گله می کنی که رفتی ز برم

با این همه خاک باد بر فرق سرم

گر عهد و وفای تو به پایان نبرم

جامی
 
 
sunny dark_mode