×
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۳
چندان که به ناله میگشایم لب را
وز بیخوابی میشمرم کوکب را
خود روز پدید نیست یا رب چه شب است
کامشب گویی روز فروشد شب را
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷
گر بگشایم ز غصّه امشب لب را
بر چرخ بسوزم از نفس کوکب را
ای صبح بیا تو نیز جانی می کن
باشد که بهم روز کنیم این شب را
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸
روز آمد و بردوختم از دم لب را
پرداخته کردم از روان قالب را
اکنون که مرا زنده همی دارد شب
شاید که چو شمع زنده دارم شب را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
تا کام دهی، نفس بخود معجب را
گردی شب و روز مشرق و مغرب را
کرد است ترا اسیر، نفس سگ تو
کس دیده که سگ مرس کند صاحب را؟