مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
چون بنشینند و مطربان بنشانند
انصاف طرب ز آدمی بستانند
سوزند سپند و نام ایزد خوانند
بر مرکب شیرزاد در افشانند
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۶
خصمان ملک چو جغد در ویرانند
دایم همه را همچو مگس میرانند
خود را چو همای از چه قِبَل میدانند
کز چشم چو سیمرغ همی پنهانند
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
بر درگه وصل یار سرهنگانند
بی سیمان را ز در برون می رانند
در صدر وصال او گرم ننشانند
آخر دل خسته را ز من نستانند
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹
این رافضیان که امت شیطانند
بیدینانند و سخت بیایمانند
از بس که خطا فهم و غلط پیمانند
خاقانی را خارجی میدانند
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
مردان رهت که سرّ معنی دانند
از دیدهٔ کوته نظران پنهانند
این طرفه تر است، هر که حق را بشناخت
مؤمن شد و خلق کافرش میخوانند
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
آنان که مقیم حضرت جانان اند
یادش نکنند و بر زبان کم رانند
و آنان که مثال نای، باد انبان اند
دورند از او، از آن به بانگش خوانند
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۴۷
آنها که زاصل عقل سرگردانند
بر آتش خشم آب حلم افشانند
در جُستن نقطهٔ وفا چون پرگار
پابرجایند اگر چه سرگردانند
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۱۱
در عالم اگر زاهد اگر رهبانند
در مسجد و در دیر تو را می خوانند
کس بر سر رشتهٔ حقیقت نرسید
وآنها که رسیده اند سرگردانند
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۶۸
نظمی که به راستی چو وحی اش دانند
نتوان کردن به شعر او را مانند
فرق است میان آنک از خود گویی
یا آنک زدیوان کسانش خوانند
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند
در پردهٔ اسرار شدن نتوانند
صندوقچهٔ سر قدم بس عجب است
در بند و گشادش همه سرگردانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶۳
آنجا بنشین که همنشین مردانند
تا دود کدورت ترا بنشانند
اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان
زانبیش که اندیشه کنی میدانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۰
سر مستان را ز محتسب ترسانند
شد محتسب مست همه میدانند
این مردم شهر ما اگر مردانند
این مستان را چرا گرو نستانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱۳
مردان رهت که سر معنی دانند
از دیدهٔ کوته نظران پنهانند
این طرفهتر آنکه هرکه حق را بشناخت
مؤمنشد و خلق کافرش میخوانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۶
من بندهٔ آن قوم که خود را دانند
هردم دل خود را ز علط برهانند
از ذات و صفات خویش خالی گردند
وز لوح وجود اناالحق خوانند
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آنهاکه محققان و ره بینانند
احوال تو را یکان یکان می دانند
لیکن به کرم پردە ی کس ندرانند
زان سان که زمانه میرود، می رانند
قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
آنها که ز سودای تو سرگردانند
آشفته و شوریده و بی سامانند
در طلعت زیبای تو حیرانانند
حیرانانند و تا بحی میرانند
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
گاه از همه وجه طامعم میدانند
گاه از همه باب حاتمم میدانند
میآمیزند راستی را به دروغ
آنها که زبان به این و آن میرانند
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
گهیت از رفتگان تاریخ خوانند
گه از آینده اخبارت رسانند
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۷
اشراق بر این طاق که چرخش خوانند
نقش بنگاریم که مردان دانند
یعنی ز جهان زنده پا افشانیم
ز آنسان که زخاک مرده دست افشانند