گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

شیرین دهنی که از لبش جان میریخت

کفرش ز سرِ زلفِ پریشان میریخت

گر شیخ به کفرِ زلفِ او ره می‌برد

خاکِ رهِ او بر سرِ ایمان می‌ریخت

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

از کفرِ سر زلفِ وی ایمان میریخت

وز نوشِ لبش چشمهٔ حیوان میریخت

چون کبک خرامنده بصد رعنایی

میرفت و ز خاکِ قدمش جان میریخت

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

از نخلِ تَرَش بار چو باران میریخت

وز صفحهٔ رخ گل بگریبان میریخت

از حسرتِ خاکِپای آن تازه نهال

سیلاب ز چشمِ آبِ حیوان میریخت

ابوسعید ابوالخیر
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت

کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت

گر شیخ به کفر زلف او پی بردی

خاک سیهی بر سر ایمان می‌ریخت

شیخ بهایی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

میآمد و شهد از لب خندان میریخت

میرفت و بدل تیر ز مژگان میریخت

از حسرت موی و روی خود خونجگر

از دیدهٔ کافر و مسلمان میریخت

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

از شمع بشب آتش سوزان میریخت

پروانه به پیش قدمش جان میریخت

وین طرفه که شمع عاشق خود میسوخت

وز غصهٔ او اشک بدامان میریخت

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode