گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را

گفتا سببی هست بگویم آن را

من چشمِ توام اگر نبینی چه عجب

من جانِ توام کسی نبیند جان را

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

از زهد اگر مدد دهی ایمان را

مرتاض کنی به ترکِ دُنیی جان را

ترکِ دنیا نه زهدِ دنیا زیراک

نزدیکِ خرد زهد نخوانند آن را

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

تسبیح ملک را و صفا رضوان را

دوزخ بد را بهشت مر نیکان را

دیبا جم را و قیصر و خاقان را

جانان ما را و جان ما جانان را

ابوسعید ابوالخیر
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل خامس - شرح ارکان پنجگانۀ اسلام

 

گر آب زنی بدیده آن میدان را

روبی بمژه درگه آن سلطان را

صد جان بدهی برشوه آن دربان را

گوید که خطر نباشد آنجا جان را

عین‌القضات همدانی
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۷۸

 

چون دردِ تو چاره ساز آمد جان را

دردِ تو بس است این دلِ بیدرمان را

چون از سرِ فضل، ره نمایی همه را

راهی بنما اینهمه سرگردان را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۵

 

چون نیست سری این غم بیپایان را

وقت است که فرش درنوردم جان را

ای جانِ به لب آمده ازتن بگسل

انگار ندیدی منِ سرگردان را

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۳

 

آن کس که بنا نهاد این ایوان را

و این طاق روان گنبد گردان را

انگشت شکر در دهن کس ننهاد

تا باز نکرد زهر قاتل آن را

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را

بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مر جان را

مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را

بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

این روزه چو غربیل ببیزد جان را

پیدا آرد قراضهٔ پنهان را

جانی که کند خیره مه تابان را

بی‌پرده شود نور دهد کیوان را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

در جای تو جا نیست به جز آن جان را

در کوه تو کانیست بجو آن کان را

صوفی رونده گر توانی می‌جوی

بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را

مولانا
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴ - وله ایضا

 

بر همچو زنی لب لعاب افشان را

در حالت اعراض و خوشی احسان را

خواهم به تماشاگه خلق آورمت

چون مسخره کاورد برون طفلان را

محتشم کاشانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

جانا از رشک می سپارم جان را

درمان این است درد بی درمان را

دانی زچه در عشق تو خون شد جگرم

بسیار فشردم به جگر دندان را

ابوالحسن فراهانی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

طبعی که بود حریص مر عصیان را

مایل باشد فزونی نقصان را

صاحب کالا قیمتش افزون گوید

هرچیز که دزد برده باشد آن را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

هرچند خرد جلوه دهد سامان را

از جهل نجات کی دهد نادان را؟

نتوان به نعیم خلد باز آوردن

از رغبتِ جو، طبیعت حیوان را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

عالم که اله آفریده‌ست آن را

بد گفتن آن، رخنه کند ایمان را

نشناختگان نیک نمی‌بینندش

بد ممکن نیست دیده عرفان را

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

نبود چون نام، دشمنی انسان را

بی نام و نشانیست امان ایمان را

از من پدران مهربان گر شنوند

دیگر نکنند نام فرزندان را

واعظ قزوینی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه

 

آن گنج خفی نکرد ظاهرشان را

تا خلق نکرد حضرت انسان را

شمع است نمایندهٔ کس در شب تار

هر چند که خود ساخته باشد آن را

رضاقلی خان هدایت
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

یا شاه نجف ببین من حیران را

محروم مران ز درگهت مهمان را

این شاه تو میزبان خوان ملکی

اطعام کن این گدای سرگردان را

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode