گنجور

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۷۸

 

گر من به مثل هزار جان داشتمی

در پیش تو جمله بر میان داشتمی

گفتی دل هجر هیچ داری گفتم

گر داشتمی دل دل آن داشتمی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۷۹

 

از دیده اگر نه خون روان داشتمی

رازت ز دل خسته نهان داشتمی

ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد

رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی

مهستی گنجوی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

رفت آن که به صبر خود گمان داشتمی

اندوه تو را میان جان داشتمی

دردا که کنون ز پرده بیرون افتاد

آن راز که سالها نهان داشتمی

طبیب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode