گنجور

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

شهری همه بنده و رهیکان داری

عالم همه پر ز آشنایان داری‌

من خود چه کسم چه آید از خدمت من

تو سوخته در جهان فراوان داری‌

میبدی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۸

 

ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری

یعنی نتوان گفت که پایان داری

ای صبح مرا جان به لب آمد امشب

آخر نَفَسی بزن اگر جان داری

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۳

 

ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری

ابروی کمان و تیر مژگان داری

خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه

می گون لبی و چشم چو مستان داری

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲۹

 

چشمان خمار و روی رخشان داری

کان گوهر و لعل بدخشان داری

گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری

گل را ز جمال خود تو خندان داری

مولانا
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

در ساغر زر لعل بدخشان داری

یا جوهر جان در گهر کان داری

آن خون سیا و شست یانی سرخاب

در دور تو آب شد ز میدان داری

خواجوی کرمانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

تا چند مرا بی سر و سامان داری

چون زلف خودم حال پریشان داری

چون مشکل ما پیش تو سخت آسانست

زان روی بتا درد من آسان داری

جهان ملک خاتون
 

رضی‌الدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹۹

 

لعل میگون و چشم فتان داری

کاکل آشفته، مو پریشان داری

از بسکه بحسن ناز و طوفان داری

هر سو هر دم هزار قربان داری

رضی‌الدین آرتیمانی
 
 
sunny dark_mode