خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸
از صحبت همدمان این دور خلاف
گویم سخنی اگر نگیری به گزاف
چون شیشهٔ ساعت است پیوسته به هم
دلها همه پرغبار و درها همه صاف
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹
در عشق تو شد موی زبانم به گزاف
کان موی میان ز غم دلم کرد معاف
بر هر سر موی من غمت راست مصاف
موئی شدهام به وصف تو موی شکاف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۹
از دل سوی دلدار شکافست شکاف
وانکس که نداند این معافست معاف
هر روز در این حلقه مصافست مصاف
میپنداری که این گزافست گزاف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۰
امروز طوافست طوافست طواف
دیوانه معافست معافست معاف
نی جنگ و مصافست و مصافست مصاف
وصل است و زفافست زفافست زفاف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۱
با زنگی امشب چو شدستی به مصاف
از سینهٔ خود سینهٔ شب را بشکاف
در کعبهٔ عشاق طوافی چو کنی
دریاب که کعبه میکند با تو طواف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۲
در فقر فقیر باش و در صفوت صاف
با فقر و صفا درآ تو در کار مصاف
گر خصم تو صد تیغ برآرد ز غلاف
چون هیچ نبیند نزند زخم گزاف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۳
گویند مرا چند بخندی ز گزاف
کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف
ای خصم چو عنکبوت صفرا میباف
سیمرغ طربناک شناسد سر قاف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۴
مهمان تو نیست دو سه روز و گزاف
خوان تو گرفته است از قاف به قاف
گر فتنه شود کسی معافست معاف
بر شمع کند همیشه پروانه طواف
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۷
ای حکم ترا مطیع از قاف بقاف
وی جمله شهانرا سر کوی تو مطاف
با همچو توئی روا بود همچو منی
پیوسته دوان در طلب قدر کفاف
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
یاران چو کشند در بهاران می صاف
من گرچه ز زهد و توبه پیش آرم لاف
دارندم اگر ز می بدان هرزه معاف
در عالم یاری نبود از انصاف
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۱
برخیز و طواف کعبه مشمار گزاف
کین رمز کسی نیابد الا دل صاف
آن نور که طوف کعبه را شوق دلست
گر با تو بود کند تو را کعبه طواف
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
آن ماه که در خوبی او نیست خلاف
ور مهر منیر خوانمش نیست گزاف
در خلوت خواب او فلک دانی چیست
چادر شب زرنگار بالای لحاف
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۰
ای باطن تو چو ظاهر آینه صاف
از قاف گرفته نور مهرت تا قاف
شد صبح جهانگیر مگر شمشیرش
با تیغ دعای تو برآمد ز غلاف
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵
بر خصم ظفر همیشه در روز مصاف
یابم ز دل روشن و از سینه صاف
آنم که نیامدست و ناید هرگز
تیرم ز کمان برون و تیغم ز غلاف
حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۹
چون عشق کشید تیغ هیجا ز غلاف
تسلیم فکند سر، که این گوی و مصاف
هرگز دلم از عشق نیامد به ستوه
سنگین نبود سایه سیمرغ به قاف
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
شهزاده محمد ای شه شیر مصاف
کز صارم تو گاو زمین دزدد ناف
بامردیت این عجب بود کافتاده است
در وعده تو چون زن خصم تو خلاف