گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۷

 

تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد

تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد

در من نگر و گره بر ابروی مزن

کز ابرویت گره برین کار افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۹

 

شمع آمد و گفت: کار در کار افتاد

در سوختنم گریستن زار افتاد

از بس که عسل بخوردم از بیخبری

در من افتاد آتش و بسیار افتاد

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۷۸

 

وه وه که دلم به غم گرفتار افتاد

در دام ستمگر و جگرخوار افتاد

با او بنسازم چه کنم بگریزم

عشق است نه بازی چه کنم کار افتاد

اوحدالدین کرمانی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

در عشق توام واقعه بسیار افتاد

لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد

عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد

از خرقه و سجاده به زنار افتاد

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰۲

 

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ای دل ز گلی که جفت صد خار افتاد

بگذر که بر او گذار بسیار افتاد

آن نان چه خوری که سگ بر او دندان زد

و آن آب چه نوشی که در او مار افتاد

مجد همگر
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

مفتی اگرت ز ترک دستار افتاد

کم پیچ کز این علاقه بسیار افتاد

کف زن که ز بند این مظالم رستی

پاکوب که از گردنت این بار افتاد

یغمای جندقی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۸۶ - شاه بد خشانی قُدِّسَ سِرُّه

 

مایی و منی ما چو از کار افتاد

این هستی ما به گوشه‌ای خوار افتاد

ما را چو زخود ساخت ز ما هیچ نماند

مانند سگی که در نمک زار افتاد

رضاقلی خان هدایت
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

تاری از طره تارت چو به تاتار افتاد

روز بر مشک فروشان خطا تار افتاد

سر پنهان ترا فاش نسازم زین رو

شایدم بار دگر با تو سر و کار افتاد

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

تا به کف تاری از آن طره طرار افتاد

طالع بخت مرا همچو شب تار افتاد

گرچه رخسار تو زد آتش حرمان بر دل

قسمت ما ز گلستان رخت خار افتاد

عمان سامانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

یکعمر رهم بدیر خمار افتاد

کارم بکلیسیا و زنار افتاد

بد عاقبی که در این آخر کار

بازم سوی مدرسه سرو کار افتاد

میرزا حبیب خراسانی
 
 
sunny dark_mode