گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۰

 

تا چند حدیث قامت و زلف نگار

تا کی باشی تو طالب بوس و کنار

گر زانکه نه‌ای دروغزن عاشق‌وار

در عشق چو او هزار چون او بگذار

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۱

 

چشمم که نداشت تاب نظارهٔ یار

شد اشک فشان به پیش آن سیم عذار

در سیل سرشک عکس رخسارش دید

نقش عجبی بر آب زد آخر کار

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۲

 

سر رشته دولت ای برادر به کف آر

وین عمر گرامی به خسارت مگذار

دایم همه جا با همه کس در همه کار

میدار نهفته چشم دل جانب یار

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۳

 

هر در که ز بحر اشکم افتد به کنار

در رشتهٔ جان خود کشم گوهروار

گیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار

یعنی که نمی‌زنم نفس جز بشمار

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۴

 

یا رب بگشا گره ز کار من زار

رحمی که زعقل عاجزم در همه کار

جز در گه تو کی بودم در گاهی

محروم ازین درم مکن یا غفار

ابوسعید ابوالخیر
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

گفتم: که بیا وعده دوشینه بیار

ورنه بخروشم از تو اکنون چو هزار

گفتا: دهم ای همه جفا، نک زنهار!

آواز مده که گوش دارد دیوار

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای گلبن نو رسیده در باغ بهار

گلهای ترا ز بیم خار بسیار

زین کار که با تو کردم اندیشه مدار

ایمن کردم گل ترا از غم خار

فرخی سیستانی
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۲۰۳

 

ای عاشق دل سوخته اندوه مدار

روزی به مُراد عاشقان گردد کار

خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

با عشق بتان چو اوفتادت سروکار

خورشید شود همان بشادی بیدار

از دولت و از روز بهی دل بردار

عاشق نبود روز بد و دولت یار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

چون بر کشی آن بلارک گوهردار

بر مرکب تازی فگنی زین افزار

هر موی جداگانه بر اندام سوار

فریاد همی کند که : شاها ، زنهار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

سردست و مسافتیست تا فصل بهار

و اکنون پس ازین سرد بود ماه چهار

گر جامه همی نقد کنی ور دینار

زودی شرطست ، دست بر زودی آر

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

غافل شدی ، ای نفس ، دگر باره ز کار

بیدار نمی شوی ز خواب پندار

از بسکه بهانه ها گرفتی بریار

نامت همه ننگ گشت و فخرت همه عار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

ملک تو ، شها ، درخت نو بود ببار

وانگه اثر خزان برو کرد گذار

اکنون چو همی بشکفد از بوی بهار

آن میوه شکفته خوشترای شاه ببار

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

بسیار شنیدم من و دیدم بسیار

کاشفته ببود بر تو از هر سو کار

آخر فلکت پشت شد و گیتی یار

تو شاد شدی مخالف و دشمن زار

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

ز اول به میان ما به هنگام کنار

گر تار قصب بودی بودی دشوار

اکنون به میان ما دو ای یک دله یار

فرسنگ دویست گشت فرسنگ هزار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ز اندیشه هجران و ز نادیدن یار

دل خون شد و دیده خون همی گرید زار

گویم ز غم فراق روزی صد بار

کاین عشق چه آفت است یارب زنهار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

در عشق تو همچو ابر می گریم زار

وز درد چو برگ زرد دارم رخسار

از زردی روی و گریه ای طرفه نگار

در روی خزان دارم و در دیده بهار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

ای پیل سوار خسرو شیر شکار

شیر فلک از نهیب تیغت تیمار

ز آن بازوی کار و پنجه تیغ گزار

یک زخم تو مرد و شیر را کرد چهار

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۱۲
sunny dark_mode