گنجور

عطار » مختارنامه » باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن » شمارهٔ ۱۲

 

اوّل دل من بر سر غوغا بنشست

هر دم به هزار گونه سودا بنشست

و آخر چو بدید کان همه هیچ نبود

از جمله طمع برید و تنها بنشست

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

اندیشۀ تو چو در دل ما بنشست

دلرا همه آز و آرزوها بنشست

هر فتنه که خواست روز بازاری تیز

درحلقۀ زلف تو بسودا بنشست

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
sunny dark_mode