گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۰

 

بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم

برده ز فلک خرقه آورده که من عورم

وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش

او نیست منم سنگین کاین فتنه همی‌شورم

من در تک خونستم وز خوردن خون مستم

[...]

مولانا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

من دورم و من دورم مهجورم و مهجورم

بی روی تو مجبورم بی لعل تو مخمورم

بی چشم تو حیرانم بی زلف پریشانم

خود گو چه بود درمان من خسته و رنجورم

در کعبه و بتخانه در مسجد و میخانه

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode