گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آن روی به نیکویی خورشید جهانستی

وان یار به‌ زیبایی چون حور جنانستی

خونخواره دو چشم او چون در نگرد شاید

گویی‌ که دو جادو را آهنگ به‌ جانستی

گر راز دو زلفینش ایام بدانستی

[...]

امیر معزی
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۱

 

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی

محمد بن منور
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۳

 

من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی

ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی

ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر

آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی

ترک دل و جان کردم تا بی‌دل و جان گردم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۴

 

گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی

ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی

رستن ز جهان شک هرگز نبود اندک

خاک کف پای شه کی باشد سردستی

ای طوطی جان پر زن بر خرمن شکر زن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۳

 

آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی

من نیست شدم باری در هست یکی هستی

از یک قدح و از صد دل مست نمی‌گردد

گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی

بار دگر آوردی زان می که سحر خوردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۴

 

ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی

ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی

از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته

دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی

ماییم در این خلوت غرقه شده در رحمت

[...]

مولانا
 
 
sunny dark_mode