گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم

مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد

جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی

[...]

انوری
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۶

 

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زوتر

برخوانم افسونش حراقه بجنبانم

زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۷

 

این شکل که من دارم ای خواجه که را مانم

یک لحظه پری شکلم یک لحظه پری خوانم

در آتش مشتاقی هم جمعم و هم شمعم

هم دودم و هم نورم هم جمع و پریشانم

جز گوش رباب دل از خشم نمالم من

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲

 

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت مجموعه زیبایی

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲

 

در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم

بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم

خود را به سر کویت بدنام ابد کردم

از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم

جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶

 

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم

تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم

در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو

ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟

هر چند که میران را از مورچه عار اید

[...]

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم

گر زخم زنی شاید بر دیده گریانم

در نرد هوس خوبان بسیار مرا بردند

تا عشق تو می‌بازم خود هیچ نمی‌دانم

بر فرش وصال تو آن روز که پا کوبم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

گر دست رسد روزی در پات سرافشانم

هر چند نثارت را لایق نبود جانم

پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده

با این همه بی برگی از باد زرافشانم

گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن

[...]

سیف فرغانی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۶۹ - و له ایضا

 

تا کی من سرگردان در عشق تو درمانم؟

ای عشق تو در جانم، وی درد تو درمانم!‏

خواهم که به کام دل در پیش تو بنشینم

خواهم که مراد جان از لعل تو بِستانم

از تیغ تو مجروحم گر خود چو سیاووشم

[...]

حیدر شیرازی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

من هیچ نمی‌گویم من هیچ نمی‌دانم

در عشق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

نشناسدم از گلبن بلبل که خیال تو

گل ریخته تا دامن از چاک گریبانم

هم سرو منی هم گل هم لاله و هم سنبل

[...]

فیاض لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات خاص » شمارهٔ ۱ - از کرده پشیمانم ناکرده هراسانم

 

از خویش گریزانم راهیم به خود بنما

سرگشته و حیرانم چون باد پریشانم

ای سرو خرامانم راهیم به خود بنما

در کعبه ثناخوانم در صومعه رهبانم

در مدرسه مولانا در میکده دربانم

[...]

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم

کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم

شب بر سر بالینم گر صبح صفت آئی

چون شمع سحرگاهی سر در رهت افشانم

گر چهره برافروزی هستی مرا سوزی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳

 

آیا شود آنروزی کائی تو بمهمانم

آری نمک از لعت بهر دل بریانم

وز خنده شکرریزی زان لعل دلاویزم

یاقوت روان‌بخشی زان حقه مرجانم

تعویذ نظر گردد بر گردن تو دستم

[...]

صفی علیشاه
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۰ - نوای وقت

 

خورشید بدامانم انجم به گریبانم

در من نگری هیچم در خود نگری جانم

در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم

من دردم و درمانم ، من عیش فراوانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۰ - نوای وقت

 

من تیغ جهانسوزم ، من چشمهٔ حیوانم

من آتش سوزانم من روضه رضوانم

من کسوت انسانم پیراهن یزدانم

از جان تو پیدایم ، در جان تو پنهانم

از موج بلند تو سر بر زده طوفانم

اقبال لاهوری
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۲ - مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

 

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

برگ گل نسرینم یا شاخۀ ریحانم

آن غنچۀ خندان را من غنچه نمی خوانم

آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۲ - مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

 

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode