گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد

عشق ترا مشکل کاری به نوا باشد

شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت

بالای چنین، رعنا در شهر بلا باشد

زین‌سان که گریبانم بگرفت غم عشقت

[...]

اوحدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۴

 

زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد

حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۶

 

آن فتنه ‌که آفاقش شور من و ما باشد

دل نام بلایی هست یارب به‌کجا باشد

بابد به سراب اینجا از بحر تسلی بود

نزدیک خود انگارید گر دورنما باشد

راحت‌طلبی ما را چون‌ شمع به خاک افکند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode