زلفت چو به دلبری درآمد

بس کس که ز جان و دل برآمد

هم رایت خوشدلی نگون شد

هم دولت بی‌غمی سر آمد

دل گم نشود در آنچنان زلف

[...]

خون جگرش به رخ برآمد

از دل بگذشت و بر سر آمد

هرجا که نسیم او درآمد

سوسن بشکفت و گل برآمد

با او به بدیهه خوش درآمد

چون دید حریف خوش برآمد

ابروی حبش به چین درآمد

که‌آیینهٔ چین ز چین برآمد

چون مشتری از افق برآمد

با او ز در دگر درآمد

بیننده ز خواب چون درآمد

صبح از افق فلک برآمد

چون هوش به مغز او درآمد

با پیر نشست و خوش برآمد

چون زلزلهٔ دگر برآمد

دیوار شکسته بر سر آمد

سودای دلش به سر درآ مد

سرسام سرش به دل بر آمد

گلگون رخ یار من دریغا

کز جنگ زمانه در سر آمد

افسوس که نوبهار حسنش

بیرون شد و تیرمه درآمد

ماهش که بتافتی فروشد

[...]

برخیز که ساقی اندرآمد

وان جان هزار دلبر آمد

آمد می ناب وز پی نقل

بادام و نبات و شکر آمد

آن جان و جهان رسید و از وی

[...]

دریاب که عمر بر سر آمد

طوفان اجل به سر در آمد

گرد از جگرش به خون درآمد

فریاد ز وحشیان برامد

لیلی جویان به حی درآمد

فریاد ز جان وی برآمد

در مجلس خاص حاضر آمد

دهشت بر آن مسافر آمد

شب را که ز بی خودی درآمد

گردون به لباس دیگر آمد

لیلی گویان به ره درآمد

تا نوبت چاشتگه سر آمد

بر بالش نالشش سرآمد

بستر بر وی چو نشتر آمد

روی تو چو ماه انور آمد

موی تو چون سنبل تر آمد

یک بوسه ز لعل شکرینت

بهتر ز هزار شکر آمد

هر نفحه ز زلف عنبرینت

[...]