گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند

اول قدم ز روی وفا جان فدی کند

دلبر، که دستگیری عاشق کند ز لطف

گر جان کنند در سر کارش کری کند

زهری که دشمنی دهد از بهر رنج، تو

[...]

اوحدی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

هر گه که یار شیوه ناز ابتدی کند

عاشق کسی بودکه دل وجان فدی کند

فارغ شد از جهان، بحیات ابد رسید

هر جان معتقد که بعشق اقتدی کند

از معنی آمدن سوی صورت بدان که چیست

[...]

قاسم انوار
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

ساقی چه شد که آتش موسی ز می کند؟

مطرب کجاست تا دم عیسی به نی کند؟

یک عیش و عشرت است ولی منزلش دوتاست

عاقل به قصر جنّت و مجنون به حی کند

بنگر به فال سعد در اوراق روزگار

[...]

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode