گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

 

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش

مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست

گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش

تن دنبلیست بر کتف جان برآمده

[...]

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۸

 

شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است

وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش

طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق

تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

سعدی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۸ - قطعه به بحر مضارع محتوی بر هشت بیت

 

اپر، سپس چو «دنگ » پس آوان شمار پیش

پارانته هست خویش و پاران اقریب و خویش

فی دختر است و فیس پسر در بر عقب

پارمی بود میانه و آنفاس هست پیش

اب را شمر فلق کرپوسکول شفق برد

[...]

ادیب الممالک
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - به یکی از دوستان

 

ای شوکت ای شکسته دل دوستان خویش

بر جان عاشقان مزن از هجر خویش نیش

گر بنگری در آینهٔ قلب خویشتن

بینی به خود ارادت یاران زپیش بیش

اوقات دوستان مکن از زهر عشوه تلخ

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

افتادگی نکو بود‌ اما بجای خویش

چوبی که نرم گشت خورد موریانه‌اش

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode