گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

دندان و عارض بتم از من ببرد هوش

کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش

جوشان شده دو زلف بت من بروی بر

جانم بر آتش است از آن آمده بجوش

اندر چهار چیزش دارم چهار چیز

[...]

عنصری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در نکوهش اغل نام

 

ای آفتاب ملک، رهی خفته بود دوش

غایب شده ز عقل و جدا مانده ای ز هوش

وقت سحر، که چشم شود باز از قضا

دیدم بکوی خلقی ماننده سروش

گفتند بنده را که: اغل را شه جهان

[...]

عمعق بخاری
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة عشر - فی التصوف

 

معلوم من نشد که کجا رفت پیر اوش؟

با او چه کرد گردش ایام دی و دوش؟

وز پس سپید کاری چونش سیاه کرد

صبح سپید جامه و شام سیاه پوش؟

حمیدالدین بلخی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴

 

شاه جهان گذشت و ما همچنان خموش

کو صد هزار نعره و کو صد هزار جوش

ای تیغ بهر قبضه مسعود خون ببار

وی کوس بهر رایت بوالفتح برخروش

ای سلطنت چو صبح بدر جامه تا به ناف

[...]

سید حسن غزنوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

 

امروز گم شدم: تو بر آهم مدار گوش

فردا طلب مرا به سر کوی می‌فروش

دوش آن صنم به ساغر و رطلم خراب کرد

و امشب نگاه کن که: دگر میدوم به دوش

رندم، تو پر غرامت رندی چو من بکش

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - فی التوحید و النعت و مناقب الخلفاء الراشدین رضوان الله علیهم اجمعین

 

ای از تو پر گهر کف دریای پر خروش

هندوی درگهت شب شامی در فروش

استاد کارخانه ی صنعت زدوده زنگ

از روی نه طبقچه ی چرخی هفت جوش

هر شب چراغ کوکب عالم فروز را

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۵۷

 

آن دم که می گذشتی ای سرو سبزپوش

از غمزه ناوک افکن و از چهره گل فروش

چشمم چو بر شمایل و قدّ تو اوفتاد

دودم به سر برآمد و از من برفت هوش

آنم که دلبران ز غمم جوش می زنند

[...]

جلال عضد
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش

حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش

صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست

تا دید محتسب که سَبو می‌کشد به دوش

احوالِ شیخ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان

[...]

حافظ
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

دانی چه گفت سالک خمّار خانه دوش

بشنو نصیحت از نفس پیر می فروش

با درد ما بساز و ز درمان سخن مگوی

صوفی شو و ز راه صفا دُرد ما بنوش

یا حسن ما مشاهده کن یا نظر ببند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

گر شیخ شهر بود و گر پیر می فروش

هریک ز جام عشق تو دیدیم باده نوش

ذرات کون مست شراب محبتند

از شوق روی تست دو عالم پر از خروش

هرکو چشید از می لعل تو جرعه

[...]

اسیری لاهیجی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

یارب بحق حرمت رندان درد نوش

ما را میفکن از نظر پیر می فروش

می نیست آب دانه انگور بلکه هست

خون دلی ز جور فلک آمده بجوش

اخبار ساکنان سراپرده فناست

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴ - وله ایضا

 

ای شهسوار عرصه همت که می‌کشند

در راه جود غاشیه‌ات حاتمان به دوش

در جنب همت تو کریمان دیگرند

گندم نمای روکش قلاب جو فروش

با آن که زآتش کرم هیچ به اذلی

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵۸

 

خوش باد سال و ماه وشب وروز میفروش

کز یک پیاله برد زمن صبر و عقل وهوش

دیروز بود بار جهانی به دوش من

امروز میکشند مرا چون سبو به دوش

ازآب خضر باد برومند دانه اش

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش

افتاده است رسم فغان همنشین خموش

نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان

چون سگ که خم نهد ر خود را ز درد گوش

دل زندگی مجوی ز بیگانه از سخن

[...]

جویای تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش

مستانه می‌رسم ز در پیر می‌فروش

خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس

خواهی که نیش غم نخوری جام می بنوش

ماییم و کوی عشق و درونی پر از خراش

[...]

فروغی بسطامی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۰

 

بندم زبان به فردگشایم به طبع گوش

معذورم از حدیث غمت گر زیم خموش

صفایی جندقی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

بر دور پیر مصطبه رندان باده‌نوش

بنشسته فارغ از دو جهان دوش تا بدوش

بر دور جام و نغمه نی جمله چشم و گوش

مستانه سرکشیده ز غوغای عقل و هوش

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

لعلش که بود از خم اسرار باده نوش

یکباره برد ازمن سرمست عقل و هوش

ز افسانه وجود چو یکجا شدم خموش

بود آنچه می‌رسید در آنحالتم بگوش

صفی علیشاه
 

صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۱۴ - و برای او علیه الرحمه

 

دیدم به بی‌ستون که کشیده ز دل خروش

مرغی چنین ترانه که ای صاحبان هوش

کو کوکب شهنهشی و دور داریوش

این بانک از منار سکندر رسد به گوش

صامت بروجردی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

دارم سری گران و نژند از خمار دوش

ترکا بطشت دختر رز را بریز هوش

آور دوباره خون سیاوش را بجوش

آن می که هست صاف تر از سیرت سروش

صفای اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode