گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش

گشتیم هیچکارهٔ ملک وجود خویش

غماز در کمین گهرهای راز بود

قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش

من بودم و نمودی و باقی خیال تو

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵۹

 

هرچند خط باطلم از تار و پود خویش

خجلت کشم چو موج سراب از نمود خویش

چون ابر غوطه در عرق شرم می‌زنم

بندم لب هزار صدف گر به جود خویش

تیغ دم دم شود چو برون آیی از غلاف

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode