گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای شهسوار، نرم ترک ران سمند را

بین زیر پای دیده این مستمند را

تا مردمان ترنج نبرند و دست هم

یوسف رخا، کشیده ترک ران سمند را

سرو بلند را نرسد دست بر سرت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

آن نقش بین که فتنه کند نقش بند را

و آن لعل لب که نرخ شکستست قند را

پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست

در گوش من مجال نماندست پند را

چون از کمند عشق امید خلاص نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۵۵

 

مِی، زیردستِ خود نکُند هوش‌مند را

پَروای سِیل نیست، زمینِ بلند را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴

 

بادام تلخ نیست سزاوار قند را

در کار غیر چند کنی نوشخند را؟

می زیردست خود نکند هوشمند را

پروای سیل نیست زمین بلند را

دوری دهد نتیجه شکایت ز سوز عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵

 

خط تلخ ساخت آن دهن همچو قند را

این مور برد چاشنی نوشخند را

زنگار می برد برش از تیغ آبدار

خط می کند رحیم نگاه کشند را

ریزد ز دیده اش گهر سفته بر زمین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶

 

عشق است غمگسار دل دردمند را

آتش گره ز کار گشاید سپند را

همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود

یک جا قرار نیست سپهر بلند را

پیداست بی قراری عاشق کجا رسد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷

 

افسردگی است چاره دل دردمند را

خاکسترست بستر راحت سپند را

از دار و گیر عشق، ملایک مسلمند

صید حرم چه قدر شناسد کمند را؟

خضری است شوق دوست که چون راه سر کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹

 

یک بار بی خبر به شبستان من درآ

چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ

از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم

از در گشاده روی چو صبح وطن درآ

تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟

[...]

صائب تبریزی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گردون همیشه پست کند ارجمند را

اینست رسم و قاعده چرخ بلند را

باشد به گردن همه محکم کمند آز

مرد آن بود که میگسلد این کمند را

بس سرکش است جان برادر سمند نفس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بگشود تا به خنده لب نوشخند را

در هم شکست رونق بازار قند را

عاقل چه پند بر من دیوانه می‌دهی

تو عشق را ندانی و دیوانه پند را

کوتاه گشت دست تمنایش از دو کون

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode