گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۵

 

روی زمین و خون دلم نم گرفته است

پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است

اشکم چه دیده است که مانند خونیان

پیوسته دامن من پر غم گرفته است

مسکین دلم که حلقه ی آنزلف تابدار

[...]

خواجوی کرمانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

دل دامن هوای تو محکم گرفته است

مرغی چنان هوای چنین کم گرفته است

از عشق من که بهر تو رسوای عالمم

آوازه جمال تو عالم گرفته است

تا شعله برون ندهد آتش درون

[...]

فضولی
 

میلی » دیوان اشعار » ترکیبات » در رثای سلطان حسن، پسر خان احمد گیلانی

 

باز این خرابه را سپه غم گرفته است

افلاک، رنگ حلقه ماتم گرفته است

زان خرمن زمانه نسوزد ز برق آه

کز گریه آسمان و زمین نم گرفته است

عالم سیاه گشته، همانا که صبح را

[...]

میلی
 
 
sunny dark_mode