گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - قصیده

 

مرد آن بود که از سر دردی قدم زند

درد آن بود که بر دل مردان رقم زند

آن را مسلم است تماشا به باغ عشق

کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند

وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست

[...]

خاقانی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۸۸

 

ترسم که کربلا چو به محشر قدم زند

نگشوده لب صفوف قیامت بهم زند

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode