گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند

زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند

چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب

گویی که از شکار رسیده‌اند و خسته‌اند

دل چون بدید موی میان تو در کمر

[...]

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند

مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند

بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن

آیین نوبهار بیاد تو بسته اند

از خاک کشتگان غمت لاله می دمد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

 

خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند

بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند

یارب ز سنگ حادثه شان در پناه دار

سنگین دلان اگرچه دل ما شکسته اند

در پا چه افکنند سر زلف کاین کمند

[...]

اهلی شیرازی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

 

چون برگ گل ز بس پر و بالم شکسته‌اند

مکتوب وحشتم به پر رنگ بسته‌اند

پروانه مشربان به یک انداز سوختن

از صد هزار زحمت پر‌واز رسته‌اند

فرصت‌کفیل وحشت‌ کس نیست زپن چمن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۴

 

نقش دویی بر آینه‌ من نبسته‌اند

رنگ دل است اینکه به روبم شکسته‌اند

آرام عاشقان رم پرواز دیگر است

چون شعله رفته‌اند ز خود تا نشسته‌اند

غافل مشو زحال خموشان ‌که از حیا

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode