گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق

خود هیچ یاد و هوش نیاورد مست عشق

صد گونه مرهم ار بنهی سودمند نیست

آنرا که زخم بر جگر آمد ز شست عشق

گفتیم: دل ز عشق بپرداختیم و خود

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode