گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

بر من چرا وساوس شیطان به قوت است

زیرا که عقل در رهر عشاق علت است

گر بر تو نیست ظاهر و روشن نمی شود

تعیین این مقاسمه از بدو فطرت است

گرچه عنایت از طرف اکتساب نیست

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای پیر، خاک پای تو نور سعادت است

مقراض توبه تو چو لای شهادت است

هستی تو آن نظام که نون خطاب تو

محراب راست کرده برای عبادت است

دید آنکه طلعت تو و بیداریش نبود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵

 

چشم و چراغ شرع که ذات منورت

از پای تا به سر همه عین سعادت است

قاضی هفت کشور پیروزه رنگ را

از بندگی تو نظر استفادت است

فعل تو سال و مه همه خیرست و مردمی

[...]

سلمان ساوجی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است

مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است

چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ

ای پندگو برو که نه جای نصیحت است

جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس

[...]

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

روز فراق اگر ز قیامت علامت است

روزی که یار روی نماید قیامت است

یکدم لقا ز دولت دنیا مرا به است

دیدن جمال دوست عجایب سعادت است

زاهد بهشت جوید و عاشق لقای یار

[...]

اسیری لاهیجی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

باران و موج آب و می و روز عشرت است

از هر طرف که می نگرم دام صحبت است

بوی بهار مژده ی فردوس می دهد

وین خوبی هوا اثر لطف رحمت است

آمد برای عشرت این فصل در جهان

[...]

بابافغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است

محرومی من از عدم قابلیت است

چشمم ز عین بی‌بصری مانده بی‌نصیب

زان خاک در که سرمهٔ اهل بصیرت است

رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

آنی که پای تا به سرت عجب طاعت است

شب زنده داریت بتر از خواب غفلت است

خواهی به کعبه رو کن و خواهی یه سومنات

دل بد مکن که شش جهت از بهر طاعت است

بیرون بود حلاوت و تلخی و مدح و ذم

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در تهنیت نوروز و مدح حسین‌خان شاملو

 

عیش و نشاط بی گل و سنبل کدورت است

خاصه کنون که ملک هری رشک جنت است

ز آب و هوای این سره ملک است فیض گیر

گر نار ایمن است و گر خاک تبت است

کلکم به سهو روضه رضوان رقم زدش

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۸

 

باد بهار سلسله جنبان صحبت است

موج شراب دام پریزاد عشرت است

هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار

بی چشم زخم، صیقل زنگ کدورت است

هر نرگسی به حال ز پا اوفتادگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰

 

بیداری سیاه دلان عین غفلت است

خوابی که نیست از سر غفلت، عبادت است

از زهد خشک بر دل زاهد غبار نیست

تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است

شرط طواف کعبه دل، بی بضاعتی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۲

 

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است

در کارخانه ای که نظامش به غفلت است

این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر

در چشم اهل دید کمینگاه شهرت است

بند از دهان کیسه گشودن، نه از زبان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۳

 

پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است

قطع نظر ز خلق کمال بصیرت است

چشمی که باز کردن آن به ز (بستن است)

در عالم مشاهده آن چشم عبرت است

چشم صفا مدار ز گردون ( )

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۸

 

با قبله طاق ابروی او را چه نسبت است؟

انصاف شیوه ای است که بالای طاعت است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۹

 

موی سفید ریشه آه ندامت است

پیری خمیرمایه چندین کدورت است

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

دور از تو، همدمم غم و اندوه و محنت است

در دیده ام سواد وطن، شام غربت است

در دوزخم، بجرم جدایی ز خدمتت

برمن شب فراق تو، روز قیامت است

بی هم زسنگ تفرقه یی تا نگشته اید

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۳

 

دور از تو توشه سفرم درد و محنت است

در دیده ام سواد وطن شام غربت است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۴

 

گفتار نرم، آب رخ آدمیت است

روی گشاده آینه حسن سیرت است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۵

 

بهر وفای وعده، قیامت چه حاجت است؟

هر روز کز درم تو درآیی قیامت است!

واعظ قزوینی
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

ز دنیا تو ترک گیر که راس العبادت است

آری عبادت است ولیکن عنایت است

آنها که تَرک کرد ز اهل عِنایت اند

آن مَردِ حق شناس که اهل قناعت است

عارف بگرد دُنیا ای جان کجا بگردد

[...]

سلطان باهو
 
 
۱
۲
sunny dark_mode