گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست

ممکن بود ز من که نجویم رضای دوست

با عاشقان مجاز بود عشقِ عاشقی

کو ترکِ هر دو کون نگیرد برایِ دوست

کردم به عشق زیر و زبر خان و مان دل

[...]

حکیم نزاری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

جانم به لب رسید ز دست جفای دوست

عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست

گر دوست جان طلب کند از من فداش باد

سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست

در قصد جان من اگر او را رضا بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

گر در هلاک من بود الحق رضای دوست

بادم هزار جان گرامی فدای دوست

آن دولت از کجا که شوم خاک درگهش

من خاک آن کسم که شود خاکپای دوست

جبریل وار یکقدم ار پیشتر نهم

[...]

حسین خوارزمی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست

جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست

در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست

دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست

حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من

[...]

هلالی جغتایی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

سرشته اند در گلم الا هوای دوست

سرتا بپای من همه هست از برای دوست

تن از برای آنکه کشم بار او بجان

جان از برای آنکه فشانم بپای دوست

دل از برای آنکه به بندم بعشق او

[...]

فیض کاشانی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

از جان و سر دریغ ندارم به پای دوست

هر دم به موجبی سر و جانم فدای دوست

تا عمر جاودان دهدم دوست در عوض

زیبد که زنده زنده بمیرم برای دوست

ای دل ز جان بدر شو و ترک حیات کن

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode