گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - هم در مدح اتسز گوید

 

شاها، به پایگاه تو کیوان نمی‌رسد

در ساحت تو گنبد گردان نمی‌رسد

جایی رسیده‌ای به معالی و مرتبت

کآنجا به جَهْدْ فکرت انسان نمی‌رسد

آن می‌رسد به روضهٔ آمال از کفت

[...]

وطواط
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

دردم فزود و دست به درمان نمی‌رسد

صبرم رسید و هجر به پایان نمی‌رسد

در ظلمت نیاز بجهد سکندری

خضر طرب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد

برخوان از آنکه طعمهٔ جانست هیچ تن

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ظهیرالدین و شکایت از روزگار

 

افسوس دست من که به کیوان نمی‌رسد

آوخ که دور چرخ به پایان نمی‌رسد

بر من نماند هیچ ملالی و محنتی

کز جور دور گنبد گردان نمی‌رسد

بادا شکسته چنبر گردون دون ازانک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

جان در مقام عشق به جانان نمی‌رسد

دل در بلای درد به درمان نمی‌رسد

درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز

دشوار می‌نماید و آسان نمی‌رسد

ذوقی که هست جمله در آن حضرت است نقد

[...]

عطار
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم

 

آلوده شد بحرص درم جان عالمان

وین خواری از گزاف بدیشان نمیرسد

دردا و حسرتا که بپایان برسد عمر

وین حرص مرد ریگ بپایان نمیرسد

نجم‌الدین رازی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢۴

 

فریاد از اینجهان که خردمند را ازو

بهره بجز نوایب و حرمان نمیرسد

دانا بمانده در غم تدبیر روزیش

یکذره غم بخاطر نادان نمیرسد

جاهل بمسند اندرو عالم برون در

[...]

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

دردم ز وصل دوست به درمان نمی‌رسد

واین تیره روز هجر به پایان نمی‌رسد

جانم به لب رسید ز دست جفای خلق

واین طرفه تر که شرح به جانان نمی‌رسد

یک لحظه نگذرد که دل خسته مرا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

دردم نهاد بر دل و درمان نمی‌رسد

واین روزگار تلخ به پایان نمی‌رسد

موری ضعیفم و شده‌ام پایمال هجر

حالم مگر به گوش سلیمان نمی‌رسد

هر روز چرخ درد به دردم فزود و آه

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸

 

کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد

خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد

با خاک ره ز روی مذلت برابرم

آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد

پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان

[...]

حافظ
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

تا تیغ او به داد اسیران نمی‌رسد

یک سر به کوی عشق به سامان نمی‌رسد

جایی که پای خاطر من در میان بود

آشفتگی به زلف پریشان نمی‌رسد

از خود چو نگذری به مرادی نمی‌رسد

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹۱

 

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد

هر تشنه‌لب به چشمه حیوان نمی‌رسد

آه من است در دل شب‌های انتظار

طومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رسد

عاشق کجا و بوسه آن لعل آبدار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹۲

 

عمری گذشت و نامهٔ جانان نمی‌رسد

دیری است پیک مصر به کنعان نمی‌رسد

چشمی به داغ لاله عبث سرخ کرده‌ایم

فیض سیاه کاسه به مهمان نمی‌رسد

دیروز سیل گریه ز طوفان گذشته بود

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

تا چون نیم به لب، لب جانان نمی‌رسد

آوازه‌ای به گوش من از جان نمی‌رسد

باری است اوفتاده حمایل به گردنم

این دست تا به دامن خوبان نمی‌رسد

هم‌صحبتان پخته طلب کن که چون کباب

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode