گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

ادیب صابر
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی به تماشای گل به باغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرو را ز حیا پای در گلست

[...]

خواجوی کرمانی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

قاسم انوار
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۳

 

از حد گذشت حالت جوع نهان ما

ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما

می گفت قلیه با دل بریان برنج را

غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما

سرگشته ایم در طلب گرده و عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما

ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما

از دست جور عشق خرابست ملک جان

برآسمان شد از ستمش الامان ما

ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند

[...]

اسیری لاهیجی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما

بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما

از سکه سعادت توفیق فیض تست

رایج بهر معامله نقد روان ما

آید ز ما همیشه خطا از تو مغفرت

[...]

فضولی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

پروانه ایم و شعله بود آشیان ما

آب از شرار اشک خورد گلستان ما

موریم و در گذار شکر اوفتاده ایم

در راه پایمال شود کاروان ما

تا با نصیب ساخته اند از حلاوتی

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما

در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن

صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما

ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت

[...]

عرفی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ریزد ز بس غبار دل از هر فغان ما

پر خاک شد چو حلقه ی دام آشیان ما

ترسان ز هجر یار ز بس جان سپرده ایم

منقار زاغ زرد شد از استخوان ما

با قامت خمیده ره راست می رویم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴

 

رنگین تر از حناست بهار و خزان ما

بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما

چون صبح در محبت خورشید صادقیم

این تب برون نمی رود از استخوان ما

دست از کمند جاذبه کوته نمی کنیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵

 

لرزید بس که دل به تن ناتوان ما

خالی ز مغز شد قلم استخوان ما

پر گل بود ز مهر خموشی دهان ما

در کام همچو غنچه نگردد زبان ما

آسوده است خانه ما ز آفت نزول

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶

 

روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟

چون شمع کشته است زبان در دهان ما

در چشم ما ز گریه شادی نشان مجوی

این چشمه متاع ندارد دکان ما

ما این چنین که بر سر شاخ بهانه ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷

 

زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما

گردید رفته رفته زمین آسمان ما

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

ما را به دار عشق، که نزدیک می برد؟

از تار آه اگر نبود ریسمان ما

هر خس ز تندخویی آن گل درین چمن

ماری ست خفته در بغل آشیان ما

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ناید نمکچشی چو تنور از دهان ما

گردد نصیب غیر، چو شد پخته نان ما

مانند خاک شیشه ساعت، برون نرفت

یک دم غبار غم ز دل ناتوان ما

طغرای مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

سامان حرف و صوت ندارد بیان ما

فردیست از کتاب خموشی زبان ما

مد نگاه عجز بود رمح جانستان!

کی میبرند صرفه ز ما دشمنان ما

از ما شکستگان به حذر باش، زانکه ما

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما

بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما

گر پادشاهی همه عالم بما دهند

غیر از غم تو هیچ نباشد از آن ما

چون ایمن از حمایت گردون شود کسی؟

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

از بسکه خورد نیش خموشی بیان ما

خون شد به رنگ غنچه زبان در دهان ما

فیض هوای شوق جهانگرد بیشتر

پرواز می کند چو هما استخوان ما

جایی که خاک معرکه پرواز می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از چشم کم مبین به تن ناتوان ما

سنگین بود بسان گهر استخوان ما

جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم

پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما

ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode