وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - هم در مدح اتسز گوید
جورست پیشه گنبد فیروزه فام را
آخر غلام توست، ادب کن غلام را
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعلفام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالیمقام را
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
در باز شد ز میکده ناموس و نام را
ساقی صلای باده بگو خاص و عام را
مست و خراب و بیخودم ای پیر می فروش
بنمای راه میکده مستان جام را
دریاب ساقیا بدو جامی دگر مرا
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
در خور اگر نییم می لعل فام را
ای کاش تر کنند به بویی مشام را
بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند
زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را
بر بام ما دریغ نپایید هفته یی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۹
در گردش آورید می لعلفام را
زین بیش خشک لب مپسندید جام را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷
در گردش آورید می لعل فام را
زین بیش خشک لب مپسندید جام را
تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود
بی باده مگذران چو فلک صبح و شام را
غافل مشو که وقت شناسان نوبهار
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹
شد استخوان ز دورِ فلک توتیا مرا
باری دگر نماند درین آسیا مرا
درویشیم به سایهٔ دیوار میبرد
هر چند زیرِ بال خود آرد هما مرا
فارغ ز کامِ هر دو جهانم که کرده است
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
از بسکه سست گشته تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا
تا رو نهد به پای تو، قالب تهی کند
رشک است بر سعادت آن نقش پا مرا
تا دل بیاد آن گل رخسار بسته ام
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا
بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا
تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب
در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا
عشق تو روشناس نعیم و جحیم کرد
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه
رازِ درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کانجا همیشه باد به دست است دام را
محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۲۱ - بنگر صفای جام و می لعل فام را
بنگر صفای جام و می لعل فام را
کز باده فرق می نتوان کرد، جام را
نازم به بزم دُردکشان کز فروغ جام
از هم تفاوتی نبود، صبح و شام را
در طی راه عشق چو خامند، پختگان
[...]