گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

دردا که نیستت خبر از روزگار ما

در کار تو ز دست زمانه غمی شدم

ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما

بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

[...]

انوری
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲

 

آنها که بوده اند ز دل دوستدار ما

در نیک و بد موافق و انده گسار ما

وان جمع دوستان و عزیزان که بود خوش

زایشان همیشه عیش دل روزگار ما

رفتند از این زمانه بد عهد زیر خاک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

آمد بهار خرم آمد نگار ما

چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما

آمد مهی که مجلس جان زو منورست

تا بشکند ز باده گلگون خمار ما

شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی

[...]

مولانا
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

یارب به آب این مژه اشکبار ما

کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما

از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او

گردی به دامنش مرساد، از غبار ما

ای دل درین دیار، نشان و نام جوی

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ای باد صبحدم چه خبر از نگار ما

چونست حال آن صنم گلعذار ما

باشد عنایتش به سوی خستگان هجر

یا دارد او فراغتی از روزگار ما

بربود دل ز دستم و درپای غم فکند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بشکست چشم مست تو جانا خمار ما

بربود زلف شست تو از دل قرار ما

از آه بی دلان که برآرند صبحدم

آشفته گشت زلف تو چون روزگار ما

دایم خیال قدّ تو در دیده ی منست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

در باغ گل نماند و برفت از دیار ما

خوش بود هفته ای دو سه گل در کنار ما

هر چند گل به حسن بسی لاف می زند

کی دارد او طراوت روی نگار ما

از ما مکش تو سر که بدان روی مهوشت

[...]

جهان ملک خاتون
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

پامال ترکتاز خزان شد بهار ما

ای تیره روز ما و سیه روزگار ما

از تیره‌روزگاری ما ره نمی‌برد

دست سحر به دامن شبهای تار ما

بر خلق عید خویش مبارک که دهر خواند

[...]

فصیحی هروی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

پیری نشد خزان گل شاخسار ما

موی سفید ماست چو عنبر بهار ما

خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم

افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما

مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۴

 

دایم شکفته است دل داغدار ما

موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما

فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز

خاک مراد ماست دل خاکسار ما

آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

منگر به چشم کم به دل داغدار ما

فانوس شمع طور بود لاله زار ما

آید اگر چه قطره ما خرد در نظر

آن بحر بیکنار بود در کنار ما

هر چند همچو آبله در ظاهریم خشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷

 

با اختیار حق چه بود اختیار ما؟

با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟

ای روشنان عالم بالا مدد کنید

شاید ز قید سنگ برآید شرار ما

از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴

 

قانع به جرعه نیست لب میگسار ما

میخانه را به آب رساند خمار ما

ای جلوه نسیم ترحم چه کوتهی است

در غنچه زنگ بست گل اعتبار ما

از نخل موم صد گل رنگین شکفت و ریخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵

 

از دست کار رفته بود پیش، کار ما

در برگریز جوش زند نوبهار ما

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

بویی ز گلشنی است به‌دل خارخار ما

باید که بشکفد گلی آخر ز خار ما

در نقش هر نگار نگر نقش آن نگار

گرچه نگار و نقش ندارد نگار ما

رفتم چو در کنارش از من کناره کرد

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جز داغ سینه گل نکند در بهار ما

از جوی شعله آب خورد لاله‌زار ما

هر رنگ لاله‌ای که شکست آفتاب شد

پژمردگی نچید گلی از بهار ما

در چار فصل، گلبن ما را شکفتگی است

[...]

فیاض لاهیجی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

آخر به لو‌ح آ‌ینهٔ اعتبار ما

چیزی نوشتنی‌ست به خط غبار ما

بزم از دل گداخته لبریز می‌شود

مینا اگر کنند ز سنگ مزار ما

آتش به دامن است کف دست بی‌بران

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما

تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما

از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل

بر طرف دامنی ننشیند غبار ما

ابر بهار در عرق شرم غوطه زد

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ما را اگرچه [خوار] نمود افتقار ما

آن است بیشتر سبب افتخار ما

داریم اشک سرخ و رخ زرد از غمش

در یک چمن نشسته خزان و بهار ما

از هر دو کون مهر تو کردیم اختیار

[...]

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

تا عشق و رندیست بعالم شعار ما

نام است ننگ و کسوت عقلست عار ما

ما ساکنان خطه عشقیم از ازل

شاه و وزیر و شحنه ندارد دیار ما

ما را بشیخ و واعظ این شهر کار نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode