گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۳

 

حسرت‌، پیام بیکسی آخر به یار برد

قاصد نبُرد نامهٔ من، انتظار برد

قطع جهات کرده‌ام از انس بوریا

افتادگی به هر طرفم نی سوار برد

در هجر و وصل آب نگشتم چه فایده

[...]

بیدل دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

ذوقش به وصل گرچه زبانم ز کار برد

لب در هجوم بوسه ز پایش نگار برد

تا خود به پرده ره ندهد کامجوی را

در پرده رخ نمود و دل از پرده دار برد

گفتند حور و کوثر و دادند ذوق کار

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode