گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - مدح منصور بن سعید

 

ای کشتئی که در شکم توست آب تو

آرام جانور همه در اضطراب تو

نیک و بد زمین ز فراز و نشیب تو

بیش و کم جهان ز درنگ و شتاب تو

هر گه که تو برآیی گوید فلک به مهر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح ملک معظم عمادالدین فیروزشاه

 

ای باد خاک مرکب گردون شتاب تو

آتش بخار چشمهٔ تیغ چو آب تو

گردون کجاست بر در قدر بلند تو

خورشید کیست پرتو رای صواب تو

از آسمان که نام و لقب را نزول زوست

[...]

انوری
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۸۷

 

ای چرخ باد پیشه تواضع کنان چو خاک

با فکرت چو آتش و طبع چو آب تو

اسباب خیر و شر شده در پرده قضا

موقوف حکم نافذ و رای صواب تو

گردون که پیش همت تو ذره ای ست،نیست

[...]

ظهیر فاریابی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

از بیم خوی تند تو، گاه عتاب تو

قادر نیم بر آنکه بگویم جواب تو

مردم چو دوش مضطرب از دور دیدمت

کز بهر قتل کیست دگر اضطراب تو

تو در حجابی و نتوانم ز انفعال

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » ترکیبات » در رثای سلطان حسن، پسر خان احمد گیلانی

 

معذور دار اگر نیّم اندر رکاب تو

کان قوّتم نماند که آیم به خواب تو

جان می‌دهم به سختی ازین غم که مردنم

ترسم شود وسیلهٔ چشم پرآب تو

ترسم ز حسرت دل خود گر خبر دهم

[...]

میلی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - هجو شراب

 

از من مرنج ای ز تو شادی جان من

گر لب گشوده‌ام پی هجو شراب تو

زیرا که او قباحت بسیار کرده است

دی شب به جامهٔ من و با جامه خواب تو

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳۲

 

از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو

چندان که خاک اوست روان باد آب تو

خوشتر بود ز باده سرجوش دیگران

در انتهای خط می پا در رکاب تو

وقت زوال سایه خورشید کم می شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳۳

 

چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو

صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو

در پرده حرف گوی که تبخال بی ادب

دندان نگیرد از لب حاضرجواب تو

فردا که صبح حشر زند چاک پیرهن

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

باشد به بام دیده من جای خواب تو

روشن بود چراغ من از ماهتاب تو

آبی بزن بسوز دل داغدار من

رحمی نما که سوخت در آتش کباب تو

اهل جهان شدند ز خورشید کامیاب

[...]

سیدای نسفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

دارد ستاره ریز، مرا آفتاب تو

عالم خراب چشمم و چشمم خراب تو

هشیاریم غنوده بالین بیخودی ست

هوش از سرم برد نگهِ نیم خواب تو

چون آمدی به کلبهٔ ما، روز کن شبی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode