گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد

سرو قدت به شوخی صد فتنه در هوا کرد

روزی که عاشقان را تقسیم رزق کردند

رخسار زرد و غم را عشق تو زآن ما کرد

تنها سگ درت را من نیستم دعاگو

[...]

خیالی بخارایی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

آمد شبی خیالش در صدر سینه جا کرد

در مسجد خرابی بتخانه‌ای بنا کرد

از دل ببرد صبر و از جان گرفت آرام

از سر ربود هوش و در سینه کارها کرد

حرفی ز عشقم آموخت ز آن آتشی بر افروخت

[...]

فیض کاشانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۲

 

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

شرم تغافل آخر حق وفا ادا کرد

خاک رهیم ما را آسان نمی‌توان دید

مژگان خمید تا چشم آهنگ پیش پا کرد

گرد بساط تسلیم در عجز نازها داشت

[...]

بیدل دهلوی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چشم سیاه مستت با ما ببین چه ها کرد

با یک نگه دل و دین از دست ما رها کرد

یک بوسه خون بها کرد لعل لبش ندانم

گر دشمنی به دل داشت این دوستی چرا کرد؟

با هر نگاه و نازم صد بار کشت و خون ریخت

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode