گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۸ - در غزل است

 

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

قوامی رازی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی

دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی

عمری همی گذارم روزی همی شمارم

روزی چنان که آید عمری چنانک دانی

هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۶

 

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۹

 

ای در میان جانم وز جان من نهانی

از جان نهان چرایی چون در میان جانی

هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان

زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی

چون شمع در غم تو می‌سوزم و تو فارغ

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲

 

ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی

دشنام تو خریده ارزان خران به جانی

آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی

دلدادهٔ لب تو هر جا که دلستانی

گر از دهان تنگت بوسی به من فرستی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۲

 

بس نادره جهانی ای جان و زندگانی

جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی

شاهی خوب رویان ختم است بر تو اکنون

بستان خراج خوبی در ملک کامرانی

از چشم نیم مستت پر فتنه شد جهانی

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۱

 

ای گوهر خدایی آیینه معانی

هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی

عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من

فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی

از غیرت الهی در عرش حیرت افتد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۷

 

اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی

چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی

بازار زرگران بین کز نقد زر چه پر شد

گرچه ز زخم تیشه درهم شکست کانی

تا تو خمش نکردی اندیشه گرد نامد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۹

 

ای آنک جمله عالم از توست یک نشانی

زخمت بر این نشانه آمد کنون تو دانی

زخمی بزن دگر تو مرهم نخواهم از تو

گر یک جهان نماند چه غم تو صد جهانی

در شرح درنیایی چون شرح سر حقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۰

 

رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی

جویای هر چه هستی می‌دانک عین آنی

خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد

آن به که رقص آری دامن همی‌کشانی

روزی کنار گیری ای ذره آفتابی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۲

 

اخرج عن‌المکان، یا صارم‌الزمان

واسبح سباح حوت فی قلزم‌المعانی

لا تبغ اتصالا نعت جسم

انی اری دنوا انی من‌التدانی

العبد لیس یرضی فی رقه شریکا

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳

 

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

شیراز در نبسته‌ست از کاروان ولیکن

ما را نمی‌گشایند از قید مهربانی

اشتر که اختیارش در دست خود نباشد

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

از تشنگی بمردم ای آب زندگانی

چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی

ما را اگر نخوانی سلطان وقت خویشی

درویش را همین بس کز پیش در نرانی

این نوبهار خوبی تا جاودان نماند

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

ای نور دیده و دل از دیده‌ها نهانی

با ما نه در میانی کاندر میان جانی

عشقت بسوخت خرمن آبی بر آتشم زن

کز تشنگی بمردم ای آب زندگانی

چون آب زندگانی جان‌بخشی از تو دارد

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۷

 

وقت نثار کردن ماییم و نیم جانی

نقدی چنین چه ارزد در حضرتِ چنانی

الجامشیِ شاهی بس مختصر نماید

الحق چه عذرخواهم این‌جا به نیم جانی

الا همین‌ که گویم از ما و خدمتِ ما

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۰

 

مردم ز عشق رویت رحمی کن ار توانی

جان بخش مرده‌ای را زان آبِ زندگانی

از چشمه حیاتت گر قطره‌ای بنوشم

ایمن شوم ز مردن چون خضر جاودانی

عیسی به معجزِ دم می‌کرد مرده زنده

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۹

 

ای رفته در غریبی، باز آکه عمر و جانی

یا خود چو عمر رفته باز آمدن ندانی؟

در راه تو بمیرم، گرچه ترا نبینم

باری خلاص یابم از ننگ زندگانی

زانجا که رفته ای تو، نفرستی ار سلامی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode