گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۹

 

ابر بهار باران، وین چشم خونفشان هم

بلبل به باغ نالان، عاشق به صد فغان هم

صحرا و بوستان خوش، وین جان زار مانده

ناسایدی به صحرا، در باغ و بوستان هم

باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

ما را نه چشم یاری نه یار مهربان هم

او را نه این ترحم ما را نه این گمان هم

بودم حریف خلوت عمری چه شد که اکنون

نه جا به صدر دارم نه ره بر آستان هم

دلدار بود بدخو شد چرخ هم جفاجو

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode