گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

در صومعه نگنجد، رند شرابخانه

عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟

ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه

بستان مرا ز من باز زان چشم جاودانه

تا وارهم ز هستی وز ننگ خودپرستی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

در صومعه نگنجد رند شرابخانه

ساقی، بده مغی را، درد می مغانه

ره ده قلندری را، در بزم دردنوشان

بنما مقامری را، راه قمارخانه

تا بشکند چو توبه، هر بت که می‌پرستید

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۵

 

دیدم نگار خود را می‌گشت گرد خانه

برداشته ربابی می‌زد یکی ترانه

با زخمه چو آتش می‌زد ترانه خوش

مست و خراب و دلکش از باده مغانه

در پرده عراقی می‌زد به نام ساقی

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

ای ساقی صبوحی درده می شبانه

عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش

هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه

گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴۶

 

شمع فلک برآید با آتشین زبانه

ساقی نامسلمان درده می مغانه

کشتی من روان کن مانا کرانه یابم

دریای غم ندارد چون هیچ جا کرانه

چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

مرآت دل شکستی، ای گنج جاودانه

جان را وحید کردی آخر بهر بهانه

شب بود قوت ما، روزست قدرت ما

ما مست جام عشقیم، از باده شبانه

رحمی کن،ای طبیبم، ای دلبر حبیبم

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱۵

 

ساقی بیار جامی زان باده شبانه

عشاق را نوا ده مطرب بیک ترانه

گفتا نیارمت می تا تو بها نیاری

آن می بها ندارد جانا مکن بهانه

تا طایران قدسی گردند صید عشقت

[...]

حسین خوارزمی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۱ - نقاره چی

 

شوخ نقاره چی را بردم شبی به خانه

از ذوق می زدم من تا روز شادیانه

سیدای نسفی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۰ - به علی نقی خان سردار بختیاری و سایر زندانیان توپخانه نگاشته

 

زانداز چنبر ونای و ز بیم مشت و چانه

سر سودمی نیارم در پای توپخانه

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

آن می که از شعاعش آتش زند زبانه

درده سحر که دارم درد سر شبانه

زآن آب شادی افزا غم را بشوی از دل

کاتش بجام افکند درد و غم زمانه

ساقی بتیر غمزه جان مرا سپر کن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۴ - وقایع جناب حر بن یزید ریاحی

 

دادش چو سرخط عفو آن سرمدی نشانه

زد از شراره شوق پا تا سرش زبانه

شد اول شهیدان آن فارس یگانه

بگرفت رخصت جنگ شد در جدل روانه

صامت بروجردی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲ - زلف و شانه

 

بر جان، شرار عشقت، خوش می‌کشد زبانه

باور نداشت بختم، این دولت از زمانه

دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می‌کرد

گاهی ز دست زلف، گاهی ز دست شانه

خواهم که چون سکندر، گرد جهان بگردم

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - حکایت

 

گویند از خراسان شد تاجری روانه

با کاروان بغداد سوی طواف خانه

چون کاروان فرو شد در شهر بند بغداد

در آن دیار دلکش یاری بدش یگانه

گشتش ز جان پذیره بردش بخانه خویش

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode