گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

 

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش میکوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانبها بدان نفروشی

خیام
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲

 

دوش آمد و گفت: روز و شب میجوشی

تادین ندهی ز دست در بیهوشی

چون من همهام به قطع و دنیا هیچ است

آخر همه را به هیچ مینفروشی

عطار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

ایخواجه که در حقیقت حق کوشی

رمزیست در احرامش اگر باهوشی

یعنی که ز کسوت ریایی بدر آ

تا خلعت رحمت الهی پوشی

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

ای دل تو اگر باده عشقش نوشی

باید که غمش بعالمی نفروشی

هر لحظه اگر وصال او دست دهد

چون اهل فراق در رهش میکوشی

اسیری لاهیجی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

ندیمی، مغزداری، پوست پوشی

به سر کار گویای خموشی

شیخ بهایی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

بی شعله، چو باده خود به خود می‌جوشی

غفلت به تو داده داروی بیهوشی

لعب هوست است ز عشق دور افکنده

ماند ز سبق، طفل ز بازیگوشی

قدسی مشهدی