گنجور

 
۱
۲
۳
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است

آثارم از آفتاب مشهورتر است

گر خود همه عیب‌ها بدین بنده در است

هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خرد

چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷

 

فرق است میانِ آن که یارش در بر

تا آن که دو چشمِ انتظارش بر در

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

درویش و غنی بندهٔ این خاک درند

و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

ما را به جهان خوش‌تر از این یک‌ دم نیست

کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

ای آن که به اقبالِ تو در عالم نیست

گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

آنان که به کنجِ عافیت بنشستند

دندانِ سگ و دهانِ مردم بستند

کاغذ بدَریدند و قلم بشکستند

وز دستِ زبانِ حرف‌گیران رستند

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

تو بر سرِ قدرِ خویشتن باش و وقار

بازیّ و ظرافت به ندیمان بگذار

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست

بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

مَنشین تُرُش از گردشِ ایّام که صبر

تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

پیشِ که بر آورم ز دستت فریاد؟

هم پیشِ تو از دستِ تو گر خواهم داد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

آن را که به جایِ توست هر دَم کَرَمی

عذرش بنه، ار کند به عمری ستمی

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

ماری تو که هر که را ببینی، بزنی

یا بوم که هر کجا نشینی، بکنی

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست

کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۰

 

دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت

تلخیّ و خوشیّ و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جَفا بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۶

 

ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی

کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست

چون روز بشد، بمرد و بیمار بزیست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۴

 

آن‌کس‌که توانگرت نمی‌گرداند

او مصلحتِ تو از تو بهتر داند

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۴

 

عاجز، باشد که دستِ قوَّت یابد

برخیزد و دستِ عاجزان برتابد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

صیّاد نه هر بار شَگالی ببَرَد

افتد که یکی روز پلنگش بخورَد

۱ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۴۷