گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۲

 

دی سحری بر گذری گفت مرا یار

شیفته و بی‌خبری چند از این کار

چهره من رشک گل و دیده خود را

کرده پر از خون جگر در طلب خار

گفتم کی پیش قدت سرو نهالی

[...]

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات

 

ملک تعالی در حق عالم غدّار

ندای فاعتبروا کرد یا اولی الابصار

زمانه بر مثل لعبت است مرد فریب

چو نیک درنگری زنگی است مردم خوار

مولانا
 
 
sunny dark_mode