نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵ - در معراج
راه قِدَم پیشِ قَدَم درگرفت
پردهٔ خلقت ز میان برگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۳ - گفتار در فضیلت سخن
جنبش اول که قلم برگرفت
حرف نخستین ز سخن درگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۷ - ثمره خلوت اول
باد، نقاب از طرفی برگرفت
خواجه سبک عاشقی از سر گرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۹ - ثمره خلوت دوم
هر ستمی که به جفا درگرفت
دل به تبرک به وفا برگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۱ - داستان پادشاه نومید و آمرزش یافتن او
فیض کرم را سخنم درگرفت
بار من افکند و مرا برگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۳ - حکایت نوشیروان با وزیر خود
در ملک این لفظ چنان درگرفت
کاه برآورد و فغان برگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۷ - داستان پیر زن با سلطان سنجر
پیرزنی را ستمی درگرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۵ - داستان حاجی و صوفی
خواجه رهِ بادیه را درگرفت
شیخ زرِ عاریه را برگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۷ - داستان پادشاه ظالم با مرد راستگوی
پیر وضو کرد و کفن برگرفت
پیش ملک رفت و سخن درگرفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۸ - مقالت پانزدهم در نکوهش رشگبَران
آنکه رصدنامهٔ اختر گرفت
حکم ز تقویم کهن برگرفت
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵
خانه دل باز کبوتر گرفت
مشغله و بقر بقو درگرفت
غلغل مستان چو به گردون رسید
کرکس زرین فلک پر گرفت
بوطربون گشت مه و مشتری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مگر آرزوی دیدن ما در و دوستان و خویشان او را باز به دهلی آورد:
پرده ز روی شفقت بر گرفت
اشک فشانان ببرم در گرفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۱۵ - در فضیلت مطلق سخن که در فضیلت وی سخن مطلقا نیست
چون ز سخن زاد سخن در گرفت
پرده ازین راز سخن برگرفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۳ - حکایت آن صاحب کرم که بر همیان درم از رشته تدبیر پندگویان بند نهاد
عقده ز همیان درم برگرفت
جلوه به میدان کرم در گرفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۹ - حکایت کشفی که به بال بطان پریدن آغاز نهاد و به یک سخن ناجایگاه از اوج هوا به حضیض خاک افتاد
یک بط از آن چوب یکی سر گرفت
وان بط دیگر سر دیگر گرفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۸ - مقاله نوزدهم در حسب حال خام طمعانی که از شعر شعر دامی بر ساخته اند و در دست و پای هر پخته و خامی انداخته
بحر ازل موج کرم برگرفت
دامن ساحل همه گوهر گرفت
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲
ز آتش رخسار که ساغر گرفت
خانهٔ آیینه چو من درگرفت
کو پر و بالیکه به آنکو رسد
نامه گرفتم که کبوتر گرفت
عشق، وفا میطلبد، چاره چیست
[...]
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۶۳
ساقی جان پرده ز جان برگرفت
آینه بر دست ز ساغر گرفت
شعله از عکس رخش برفروخت
شعشه ئی در می احمر گرفت
بوئی از آن می بچمن برد باد
[...]