گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۲

 

هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی

دید غرض که فقر بد بانگ الست را بلی

عالم خاک همچو تل فقر چو گنج زیر او

شادی کودکان بود بازی و لاغ بر تلی

چشم هر آنک بسته شد تابش حرص خسته شد

[...]

مولانا
 

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۶ - مسدس - و له ایضاً فی مدحه

 

سلیل خسرو عجم فرشته فر علیقلی

چراغ دودمان جم به بخردی و عاقلی

همال ابر در کرم مثال ببر در یلی

هلاک جان گستهم ز پهلوی و پر دلی

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۱

 

کی خبرش ز حال من پای نرفته در گلی

لطمه ی موج غم بود رنج فزای هردلی

عیش کند چو آدمی رخت کشد به ساحلی

بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۱

 

چند صفایی از غمش دست ملال بردلی

وز مژه محیط زا پای نشاط در گلی

گویی اگر چه حاصلی نیست مرا ازین ولی

سنت عشق سعدیا ترک نمی کنم بلی

صفایی جندقی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۱۹ - تضمین غزلی ازسعدی

 

گاه سوار گشتنم نیست جهاز و محملی

وقت پیاده بردنم نیست بساط و محفلی

زین همه بدترآنکه نی وصل ترا وسایلی

«بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی

جیحون یزدی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۳ - ایضاً مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

 

ملک قبول کی شود جز که نصیب مقبلی

لایق عشق و عاشقی برگ گلست و بلبلی

بار غم ترا چو من کس نکند بمحملی

بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode